گلی ترقی؛ نویسنده برجستهی کشورمان، متولد ۱۳۱۸ در تهران، دختر «لطفالله ترقی» که روزنامهنگار، نویسنده و از رجال سیاسی بود. گلی ترقی تحصیلات ابتدایی را در تهران و ادامه آن را در آمریکا و در رشتهی فلسفه به سرانجام رساند. پس از بازگشت به ایران نُه سال در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس در زمینهی شناخت اساطیر و نمادهای آغازین پرداخت. اولین مجموعه داستانش به نام «من هم چهگوارا هستم» در ۱۳۴۸ توسط انتشارات مروارید منتشر شد. هنگامی که در ایران بود با «هژیر داریوش»، سینماگر و کارگردان فیلم معروف «بیتا» با بازی «گوگوش»، «عزتالله انتظامی» و «مهین شهابی» ازدواج کرد و دارای ۲ فرزند شدند و سپس از یکدیگر جدا شدند. فیلمنامه فیلم «بیتا» توسط گلی ترقی نوشته شده است. پس از انقلاب به فرانسه مهاجرت کرد و در آنجا هم به نوشتن ادامه داد. یکی از داستانهایش به نام «بزرگ بانوی روح من» به فرانسه ترجمه شد. در ۱۹۸۵ این داستان به عنوان بهترین قصهی سال در فرانسه برگزیده شد. درون مایهی اصلی داستانهای وی، ترس و ملال و فقدانِ دلخوشی، رخوت و یکنواختی کسالتبار، سَرخوردگی و خود فریبی است. اغلب این داستانها شخصیتِ آدمهای بیمارگونه، سست عنصر، منزوی، ناامید و تنها است که به جای رویارویی با زندگی، ترجیح میدهند در کنج رخوتناک خود، اوهام و تصورات دروغینشان را نشخوار کنند.
نکتهی جالب داستانهای گلی ترقی این است که بر خلافِ دیگر داستاننویسانِ زن، شخصیتهای ساختهی او غالباً مرد هستند. داستانهایش اگر چه از لحاظ تکنیک به هیچوجه ضعیف نیست؛ اما مضمونی تکراری دارد و فضایی تیره و تار و غمزده و البته نوستالژیک احاطهشان کرده است. شخصیت پردازی قوی عمدهترین امتیاز گلی ترقی به شمار میآید که با دقتی روانشناسانه صورت گرفته است. از کتابهای او میتوان به «خواب زمستانی»، «خاطرههای پراکنده»، «اتفاق»، «بازگشت»، «دو دنیا»، «من هم چهگوارا هستم» و «جایی دیگر» اشاره کرد و در سال جاری کتاب «دیوهای خوشپوش» از وی منتشر شد. فیلم «درخت گلابی» به کارگردانی «داریوش مهرجویی» که در ۱۳۷۶ ساخته شد و در آن «گلشیفته فراهانی»، «همایون ارشادی» نقش آفرینی کردند، اقتباسی از داستان «درخت گلابی» گلی ترقی است و طرح اولیه داستان فیلم «چه خوبه که برگشتی» به کارگردانی «داریوش مهرجویی» نیز از گلی ترقی است.
بخشی از نثر و شیوهی نگارش گلی ترقی از کتاب «خاطرههای پراکنده» را با هم می خوانیم:
روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند ... شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیدهی طوبی خانم است: دراز، لاغر، با چشمهای ریز بدجنس! یکشنبه ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط میچرخد... دوشنبه شکل آقای حشمتالممالک است: متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا! سهشنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبزِ روشن یا زرد لیمویی است. چهارشنبه خُل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوشمزهی حسن آقا را میدهد...! پنجشنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر میشود، پر از دلهرههای پراکنده و غُصههای بیدلیل و یک جور احساسِ گناه و دل درد از پرخوری ظهرِ "چلوکباب تا خرخره " و نوشتن مشقهای لعنتی و گوش دادن به دلیدلی غمانگیز آوازی که از رادیو پخش میشود و دقیقهشماری برای برگشتن مادر از مهمانی و همه جا قهوهای تیره، حتی آسمان، درختها و هوا.