دوئت روحالله حجازی و رضا عطاران، فیلمیست در حالوهوای درامهای معترض دهه ۷۰ میلادی سینمای آمریکا. الگوی «راننده تاکسی» و تراویس بیکلش را (که این روزها در کل جهان هوادار زیاد هم پیدا کرده) میگیرد، به روزش میکند، جغرافیا را به اینجا میآورد و حاصل یک فیلم تاریک شخصی میشود با مردی که میخواسته کسی شبیه تراویس باشد، اما زمانه، نه قهرمان، که ابترش کرده.
نوشتم دوئت حجازی و عطاران؛ و بعدتر نوشتم «فیلم شخصی». این دو گزاره به ظاهر متناقض، وقتی کنار هم مینشینند که جنس فیلمسازی موردعلاقهی عطاران را هم به یاد بیاوریم. یک جور کمدی سیاه که گاه وجه کمدیاش را هم از دست میدهد و به تراژدی میرسد. حجازی و عطاران در این نقطه به هم رسیدهاند. در شخصیت روشن. یعنی اگر خط داستانی و جهان متعلق به حجازی است، عطاران هم با خود از سینمای شخصیاش آن خودِ تلخ و سیاهش را، با جهانبینی منحصربهخودش، به روشن افزوده. نتیجه اینکه انگار پشت و جلوی دوربین، یک بدهبستان کارگردان-بازیگر در ور مؤلفانهی هر دو، رخ داده که خروجیاش، اصالتی «اکنون و اینجا»یی به «روشن» داده. مردی (به نشان مردمانی) که میخواهد درستش کند، اما هرچه بیشتر دست و پا میزند، بیشتر فرو میرود. مردی که امیدوار است یک وقتی همهچیز مثل فیلمها به پایان خوش ختم شود، اما، آن وقتی، زندگیاش از قاب مربع روزمره، به قاب مستطیل سینما میرسد، که سینمای درون قاب، قرار است یک تراژدی از جنس سینمای «زوال قهرمان» باشد، و نه یک فیلم با پایان خوش.
«روشن»، جزئیات (بهویژه در شخصیتپردازی و گرفتن خروجی از مواجههی شخصیت با آدم-المانهای اطراف) فراوان دارد و جاهطلبی، تا دلتان بخواهد. اولی باعث میشود با یک فیلم قابل اعتنا و ارجاع روبهرو باشیم، و دومی، دلیل اصلی یک «فیلم کامل»نشدن این اثر حجازیست. آن چیزهایی که نمیتواند در این زمانه بسازد، و درنتیجه، دائم مجبور است دوربینش را بچرخاند، یا بیرون نگه دارد. که نه در خشونت، نه در سیاهی و نه در تحقیر، نمیتواند ته آنچه را که باید نشان دهد؛ و جایگزینها، گاه آن ضربهای را که باید، نمیزنند.
چنین است که برای شخصیتپردازی، حجازی مجبور است مسیری را برود که فیلم دیر روی ریل بیفتد و شاهسکانسش (فصل شبنشینی مردانه و متعلقاتش) که اصلن باید سکانس افتتاحیه باشد و با آن وارد جهان روشن شویم، نیمساعتی عقب میافتد و درنهایت هم ناکامل و فانتزی اجرا میشود؛ آنقدر که بتواند از گزند ممیزها در امان بماند و فیلم زنده بماند.
خواندم همین روزها کوئنتین تارانتینو در گفتوگویی در انتقاد از «ژوکر» تاد فیلیپس گفته «فیلمهای کالت دههی هفتاد را برمیدارند و کپیاش را در قالب فیلم تجاری پرفروش تحویلمان میدهند.» احتمالن اگر او «روشن» را در یکی از این فستیوالهای کوچک (که انتظارشان از سینمای ایران، انتظار همیشهگی نیست) ببیند، میتواند خلفِ بهروزشدهی آن سینما را در این فیلم حجازی پیدا کند. اگر قرار بر بازآفرینی آن سینما نباشد، تراویسها در واقعیت امروز، جملهگی، روشنند.